خانوم شیوایی
خانوم شیوایی

خانوم شیوایی

...

دریافت

نمی دونم چرا این انقلابای اخیر من و یاد کتیبه اخوان میندازه ٬ 

بیداری ٬ تلاش ٬ لذت پیروزی ..... آخرش هم همون آش و همون کاسه 

---------------------------------------------------------------------------------------------- 

فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی
 زن و مرد و جوان و پیر
 همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با
زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
 تا زنجیر
 ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
 و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم
 چنین می گفت
 فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری
 بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می گفت چندین بار
 صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
 و ما چیزی نمی گفتیم
 و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
 و دیگر
سیل و خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
و پاهامان ورم می کرد و می خارید
 یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را
 و نالان گفت :‌ باید رفت
 و ما با خستگی گفتیم
: لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
 و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
 یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
 کسی راز مرا داند
 که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب
تکرار می کردیم
 و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر پار
عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم
هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار
 چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
 و ما با آشناتر لذتی ،
هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
 به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
 و ما بی تاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و ساکت ماند
 نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم
 بخوان !‌ او همچنان خاموش
برای ما بخوان ! خیره به ما ساکت نگا می کرد
 پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
 چه خواندی ، هان ؟
 مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آرویم بگرداند
نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود
 
 از این اوستا- مهدی اخوان ثالث

نظرات 3 + ارسال نظر
mohsen چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ب.ظ http://parto.blogsky.com

متشکرم ازراهنماییت شیوا جان،فکر میکنم شرایطى که کفتى داشته باشم.قدم ١٨٣هست و ٨٠ کیلو و اندامم ورزیدست بنظر خودم صورتم خوبه ،بینیم کوجیک و جشمهاى درشت دارم حداقل دوستهم میکن خوبم، مشکلى که هست یکم دلآاین موارد خجالتى هستم !سالن افرینش کجاست؟میشه ادرس و ساعت کارى اش بکى؟ممنون میشم‏!‏

شب زده شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ

سلام
گفتی انقلابا ، جمع بستی به نظرم اینا هیچکدوم انقلاب نیستند چون انقلاب تعریف داره .
انقلاب فرانسه و روسیه رو میشه اسمشو انقلاب گذاشت
ولی عمده دلایلش رو میشه عدم این سه عنصر عنوان کرد:
1- مشارکت گسترده مردمی
2- رهبری ( که مقبولیت عمومی داشته باشد)
3- ایدئولوژی
(( حالا شما یه چیزی گفتید من دیگه کوتاه نمیام!!!))

Mehran یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ق.ظ http://bodysilver.blogsky.com

خواهش می کنم گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد