خانوم شیوایی
خانوم شیوایی

خانوم شیوایی

...

نورافشانی

داشتیم تو خیابون قدم می زدیم که یه چیزی گفت بووووووم !!!!

اول فک کردم خدا عصبانیه در آسمون و محکم بسته ( باور کنین همین فکر و کردم چون صدا از تو آسمون اومد و شبیه هیچ کدوم از صدا هایی که تو زمین شنیده میشه نبود )

اما دوباره که صدا اومد برگشتم و دیدم  نورافشانیه ( آتش بازی) ، خیلی وقت بود نورافشانی ندیده بودم ، خیلی قشنگ بود

ای کاش چهارشنبه سوری به جای این همه بمب و نارنجک و بقیه تولیدکننده های آلودگی صوتی همه فقط  نورافشانی می کردن  ، اونوقت قشنگیش به صداش می ارزید

یکی بود یکی نبود

درزمانهای بسیار قدیم، وقتی هنوزپای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر وکسل تر از همیشه.ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم مثلا " قایم باشک..." همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا" فریاد زد : من چشم میگذارم. و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن: یک ... دو ... سه ...

همه رفتند تا جایی پنهان شوند. لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد خیانت داخل انبوهی از زباله ها پنهان شد اصالت در میان ابرها مخفی شد هوس به مرکز زمین رفت دروغ گفت به زیر سنگ میروم ولی به ته دریا رفت طمع در کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد


و دیوانگی مشغول شمردن بود: هفتادونه ... هشتاد ... هشتادویک ...و همه پنهان شده بودند بجز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است در همین حال دیوانگی به پایان شمارش رسید.

نود و پنج ... نود و شش ... نود و هفت ...هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد : " دارم میام، دارم میام..." اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی ، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود. لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود .
دروغ در ته دریاچه و هوس در مرکز زمین یکی یکی همه را پیدا کرد. بجز عشق. او از یافتن عشق ناامید شده بود . حسادت ، در گوشهایش زمزمه کرد : " تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است." دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای متوقف شد.
عشق از پشت بوته بیرون آمد. با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود. او نمیتوانست جایی را ببیند. او کورشده بود. دیوانگی گفت : من چه کردم، چگونه میتوانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد : تو نمیتوانی مرا درمان کنی اما اگر میخواهی کاری بکنی راهنمای من شو. و اینگونه شد که از آن روز به بعد ... عشق کور شد و دیوانگی همواره همراه اوست.

....

گفت: رو به راهی؟

گفتم رو به تمام بیراهه های دنیا

---------------------------------------------------------------------------

اینم یه جا دیگه خوندم


تفاوت نسل ها 2

 یه جا خوندم : "بچه های ما هیچ وقت رابطه ی بین مداد و با نوار کاست نمی فهمن"

دیگه با خودت

خدایا،من الان دیگه اصلا به معجزه اعتقاد ندارم؛
ولى اگه الان دستمُ بکنم تو جیب شلوارم دو تا شمش طلا توش پیدا کنم جریان کلا عوض میشه. ببینم چه میکنی!ء

من جا تنگ کن نیستم

یه دوست قد بلندی می گفت بعضی وقتا فک می کنم اسمم ماشالله از بس که تو خیابون بهم میگن ماشالله .

خوب قد بلندی اگه 1000 تا حسن داشته باشه به همون اندازه ام عیب داره ،

قد من 174 سانته ، با اینکه دلم میخواد چند سانت بلند تر باشم اما بعضی وقتا بد جور دلم میگیره 

یکی از اون هزار تا اینه که بیشتر لباسا رو برای آدمای قد کوتاه می دوزن خیلی سخت لباسی گیر میاد که آستینش کوتاه نباشه یا ....( حالا خوبه تو شو لباس تن مانکنای قد بلند می کنن )

چون قد بلندا  زودتر به چشم میان از دست گشت ارشادم در امان نیستن و.... ( چون تعریف از صنف میشه نمیگم)

اما از همه بد تر اینه :

انقد تو اتوبوس و مترو جاهای شلوغ دیگه من و چپ چپ نگا نکین  من نصف یه آدم 160 سانتی هم وزن خودم ام جا اشغال نمی کنم تنها مزینم نسبت به بقیه اینه که یه کم راحتر می تونم نفس بکشم من جا تنگ کن نیستم  حداقل ارتفاع بیشتری و اشغال می کنم نه مساحت بیشتر

------------------------------------------------------------------------------------------------

من 60کیلو و دویست گرمم