خانوم شیوایی
خانوم شیوایی

خانوم شیوایی

...

دهه شصت ( نسل مرده )

این و از فیس بوک کش رفتم حیفم اومد بقیه نخوننش 

همیشه گفتم دهه شصتیا نسل سوخته نبودن ، نسل مرده بودن

--------------------------------------------------------------------------------------------------

دنیا جای عجیبی ست . نه آمدنش دست توست نه رفتنش . گاهی غبطه میخوری به کسی که چند نصف النهار آن طرف تر به دنیا آمده که چقدر امن تر از تو زندگی می کند . با اینکه خورشید چند ساعت دیر تر از تو به او می رسد .ما بازماندگان دهه شصت کم نیستیم .آنقدر زیادیم که ارثمان تنها خاکستر است . ما خودمان خبر نداشتیم . پدر سواد درست حسابی نداشت. مادر حواس پرت بود . کاندوم ، تاریخ گذشته . رد شدیم از مرز های نازک دشک های خانه ی قدیمیان تا چشممان به جمال دنیا روشن شود . آن روزها بزرگترین دامداری ها هم از پس شیر دادن به نسل ما برنمی آمد ، از بس زیاد بودیم . می لولیدیم در دست های پدرمان که چند سالی بود از کروات ها استعفا داده بود . از بی جانی ِ اسباب بازی هایمان که خسته میشدیم میزدیم به دنیای سیاه و سفید تلویزیون با اینکه تمام برنامه ها از جنگ بود . گاهی برنامه هایش آنقدر زنده بود که صدای موشک را نزدیک خانه میشنیدیم. میترسیدیم در آغوش مادرمان و تا زیر زمین را دو پا یکی می دویدیم . دختر خوبی بودیم آنقدر که با یک عروسک یک دنیا حرف نگفته داشتیم مبادا جیب ِ مادر به خرج عروسک های بعدی بیفتد ... شش ساله شدیم در انزوای مهد کودک ها. تا آن روز نمی دانستیم دختر با پسر یک دنیا فاصله دارد . فاصله را وقتی فهمیدیم که مدرسه هایمان جدا شد ، معلم هایمان جنس موافق بودند . صبحی بودند و بعد از ظهری بودیم صبحی بودیم و بعد از ظهری بودند . آنقدر که خواهرمان را درست حسابی نمی دیدیم دفتر مشق هایمان را زیر بغل می زدیم و املا به املا آنهم اگر 20 می گرفتیم یک توپ لاکی جایزه مان می دادند .سنگ های بزرگ را دو به دو می کاشتیم و شوت می زدیم .که روزمان شب شود .لباس هایمان یا از برادر و خواهر قبلی به ارث رسیده بود یا بوی نفتالین می داد. ..آخر ، نداشتیم . نه اینکه دیگران داشته باشند . همه نداشتیم . زندگیمان شده بود فالگوش اخبار ایستادن که کدام کوپن ، ضامن گرسنگی مان می شود بزرگ می شدیم بی آنکه چیزی بدانیم. ظهر به ظهر با صدای اذان دم میگرفتیم اما هیچ کس از نوار کاست هایی که در خانه هایش بود چیزی نمی گفت .راهنماییمان هم همین بود ... تنها لذتمان این بود که حق داریم با خودکار بنویسیم شبیه تاجری که با خودنویس مخصوصش دسته چکش را امضا میکند . آن روز ها آستنیمان یک وجب از سر مچ دست می گذشت که مدرسه راهمان میدادند . پسر که بودیم از دختر همسایه گفتن ممنوع بود و دختر که بودیم ،برای اثبات نجابت سرمان از از سنگفرش های خیابان بالاتر را نمی دید. پدر دو دستی شلوارمان را چسبیده بود که کسی به ناموس فرزندش تجاوز نکند اما روح و فکرمان را شب و روز زیر پا لگد می شد .سیاوش قمیشی گوش میدادیم و بیرون می گفتیم صادق آهنگران چه صدایی دارد .نوار ویدیو را در روزنامه می گذاشتیم میگفتیم کتاب دوستمان است مبادا کثیف شوددنیایمان پنهان کاری بود ، آنقدر حرفه ای شدیم که خودمان را هم از خودمان پنهان می کردیم. زمان گذشت و ژل ها به مو هایمان خشکید و رژ ها به لبمان پینه بست . دبیرستانی شدیم . لامذهب آنقدر پدر و مادرمان با شرم و حیا بودند که از بلوغ چیزی نمی دانستیم ... شبها از شورت خیسمان می ترسیدیم و بعد از هر خود ارضایی عذاب وجدان دنیایمان را پاره می کرد . بی خود بودیم ، خودی نداشتیم ، تنها تقلید می کردیم .از ترس کم آوردن یا قلدر می شدیم یا نوچه ای که اعتبارش را از قلدر محله اش می گرفت .دختر که بودیم ، بی پرده حق حرف زدن نداشتیم ، بی پرده حق زندگی ، حق ازدواج ........اصلا عشق که با تایتانیک مد شد ، قبل آن حجله بود و دستمال خونی ، دختری که مادر میپسندید و پدر مهر می کرد و تو حجله اش را می رفتی دختری که النگو هایش از پاشنه ی کفش طولانی تر .... آشپزیش از روحیه اش بهتر بود و مادر هیکلش را در مهمانی های زنانه برایت تن زده بودعشق که نون و آب نمی شد ، همان بهتر که فیلم های پورنو را رد و بدل می کردیم جای دل دادن و دل گرفتن ... درس می خواندیم و ریاضیات را آنقدر بلد بودیم که شماره از دستمان کرور کرور می ریخت و سرخ می شدیمکه تلفن خانه زنگ می خورد .کودکی نکرده بودیم . جنس مخالف غولی شده بود که باید کشفش می کردیم تا کم نیاوریم ... عقده روی عقده میگذاشتیم . تست میزدیم ، درجا می زدیم ، پشت کنکور ، از خوابمان می زدیم . جان می کندیم مبادا آزاد قبول نشویم که پدرمان دردش بیاید . جان میکندیم عین برق ، سراسری باشیم آخرش هم عین برق ، سراسری رفتیم . قطع شدیم . نصفمان در عذاب جیب های پدر ، آزادی شد. کمی دیگر سراسری ... نسلی هم تن به سر ِ بی سر ِ سربازی دادیم . ما بیست و چند ساله ایم اما نفهمیدیم لذت 8 سالگی یعنی چه ، نفهمیدیم ماشین کنترلی داشتن تنها معدل 20 نمی خواهد ، نفهمیدیم جنس مخالف ، جنس غیر قانونی ِ رد شده از مرز نیست .... ما اصلا نفهمیدیم ...فقط فهمیدیم یک چیزی با دیگری نمی خواند.................. ...حالا از ما نسلی مانده که عقده هایش را عطر زده ، لباس شیک پوشیده و به خواستگاری می رود ، و قرار است پدر و مادر نسل بعد باشد ... مراقب فرزندانت باش ... آنها آدم ِ ملاحظه نیستند ... آنها از من و تو اجازه نمی گیرند ...........روحشان مهم تر از همبستری هایشان است نگذار عین ما آنقدر زیر چشمی بسوزند که به روی کسی نیایند ...........ali - parsy


نظرات 8 + ارسال نظر
موچه کوچولو یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ http://koocholoamin.blogsky.com/

الله شکر ما دهه شصت نبودیم:d

یکی از بهترین اتفاقات عمرت همینه

aشوالیه سیاهپوش یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:30 ب.ظ

آهای بی ادب
از چیه این دنیا ناراضی هستی بگو تا درستت کنم
تو از کجا اینقد مطمئنی که از کاندوم عبور کردی؟

آهای با ادب این نوشته رو فقط شر کردم مال من نیست بالا توضیح دادم از کجا آوردم پایینم اسم نویسنده رو نوشتم
در ضمن یاد بگیریم که فوری شمشیر نبندیم بلکه احترام بزاریم به هم دیگه
نگو که با نوشتن این مطلب بهت احترام نزاشتم چون خواننده ثابت وبلاگم نیستی
اخه ایمیل درست حسابیم ندادی که خبرت کنم که نظرت و خوندم

mxu یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ http://mxu.blogsky.com

چند روز این فیس بوک شده مشغله ذهنیم نمیدانم ! یک روز ؟ نه ! دو روز ؟ نه ! یک ماه ؟ نمیدانم !
یک شبکه اجتماعی و به گفته مسئولین {زبان نفهم} دشمن جان ما آدم ها !!!!!!! و صد البته اسلام !!!!!!
شاید بهتر بود به جای اینهمه ماهی ماهی کردن میدانستیم ماهی چیست !
به فیس بوکش کاری ندارم
اما یک چیز مشخص است
هنر
بله . هنر استفاده از کلمات در جهت تاثیر بر روی ذهن آدمهای جوانی مثل ما !!!
ممکن است ندانسته و شاید ناخواسته بخوانیم و فکر کنیم به به ، باب دلم بود :) به به ...
کافیست دو خط متن برای نشریه ای بنویسیم
فقط دو خط
آنوقت است که میدانیم برای جذاب نوشتن تنها یک فشنگ داریم . فشنگ داغ دل
بی خیال
مهملاتم را برای خودم نگه دارم
به هنرش نمره 20 و به تاثیر مثبتش نمره -20 میدهم . 20 + (-20) = 0
همین

متاسفانه چیزی که اکثر ما آدمها بهش دچاریم دهن بینیه به نظر من هر چیز و که می خونیم یا می شنویم اول باید بسنجیم . خیلی از تاثیر گذارها ممکنه یه انسان و بسازه و یکی دیگه رو نابود کنه .
من پیام متن و دوست داشتم ٬ زبان بی رده و تندش و نمی پسندم اما پیام آخرش و دوست دارم نسل بعد از ما مثل ما نیست همونطور که نسل ما مثل نسل قبلمون نبوده پس بهشون احترام بزاریم
-------------------------------------------------------------------------
تیتر این متن مال خودمه و اعتقاد واقعیم بیشتر دهه شصتیا نسل مردن ٬ جنگ باز سازی بعدش فشار زندگی بین دو دیدگاه متفاوت ٬ نبودن کتاب خوب ٬ موزیک خوب ٬ و گاهی فیلم خوب ( از این جهت که سینمای ما تو اون زمان کارنامه قابل قبولی داشت ) ٬ و از همه بدتر انفجار جمعیت

ر.جنکی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ http://fly.blogsky.com

سلام دوست عزیزم.
متنش تقریبا واقعیت رو نوشته. گاهی اوقاتحتی حرف داداش کوچیکم رو نمی فهمم با اینکه هر دو دهه شصتیم. فقط با چند سال اختلاف. خدایا ظرفیت بده برای آینده.

موچه کوچولو چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:50 ب.ظ

:))
نه بابا
خدار و شکر زندگی به کامه
برا شما هم الان هست
البته خدا کنه باشه
دهه شصت و هفتاد نداره دیگه

آرمین و همسر آرمین شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:31 ب.ظ http://aranlar.blogsky.com

آرمین : خیلی عالی بود . حقیقت محض با چاشنی طنز که از قهوه و شکلات ۹۰٪ هم تلخ تر بود
همسر آرمین : منم با آرمین موافقم. ولی لبخند تلخی هم گاهی به لبانمان نشست که در طول دهه شصت خیلی از این لبخندها رو تجربه کردیم

خوشحالم که خوشتون اومد

حمید یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:38 ق.ظ

مرسی شیوا جان واقعا عالی بود.
خیلی از ما دهه ی شصتی ها کارمون از سوختن گذشته یه چیزی اون ور تریم.اون ور تر سوختن چی میشه؟

نسل مرده

پنجاهی شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:37 ب.ظ

شماها اگه نسل مرده بودید که این همه سر و صداتون اینترنت رو پر نکرده بود . اونی که سوخته و مرده دهه پنجاهی ها هستند که بدبختی هاشون در غوغای شصتی ها فراموش شد . آخه شصتی ها که یه نسل تنبل و نازپروده ی مامانی بودند الان هم اگه کار نداشته باشند بابا مامان جورشون رو می کشند و دارند تو فیس بوک دغدغه های دافی پافی! شون رو لایک می کنند و تو خیابون دور دور می کنند . بدبختیها رو پنجاهی ها کشیدند ادعا و الدرم بلدرمش رو این شصتی ها دارند . خیلی خنده داره که برادر متولد 67 من از منی که متولد 57 بودم و از اول همه بدبختیها بودم بدبخت تر باشه ! در حالی که همه زندگی اش در برخورداری و ناز و نعمت گذشته و دوره بچگش و نوجوونیش(بر عکس من که در انقلاب و جنگ و دهه منحوس شصت گذشت) آروم و بی دردسر بوده !!! حالا یکی اینو به شصتی های بی منطق و پر سر و صدا حالی کنه ! هه ! "مرده" این همه شلوغ و پر توقع و مدعی ندیده بودیم که دیدیم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد