به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر سفر نکنی اگر کتابی نخوانی اگر به اصوات زندگی گوش ندهی اگر از خودت قدردانی نکنی به آرامی آغاز به مردن میکنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر برده عادات خود شوی اگر همیشه از یک راه تکراری بروی اگر روزمرّگی را تغییر ندهی اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر از شور و حرارت از احساسات سرکش و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند و ضربان قلبت را تندتر میکنند دوری کنی
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی آن را عوض نکنی اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی اگر ورای رویاها نروی اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحتاندیشی بروی
امروز زندگی را آغاز کن امروز مخاطره کن امروز کاری کن نگذار که به آرامی بمیری شادی را فراموش نکن
گاهی دلم میخواد , وقتی مثل بچه گیام بغض میکنم ... خدا از آسمون به زمین بیاد , اشکام و پاک کنه و دستم و بگیره و . . . بگه : اینجا آدما اذیتت میکنن؟ بــیـــا بــــــریــــــــم ..........!
یه روز یه نویسنده ای کنار ساحل نشسته بود و داشت مردی را تماشا میکرد که
ستاره های دریائی رو که امواج با خودشون به ساحل می آوردند ، یکی یکی پرتاب
میکرد توی دریا تا دوباره به زندگیشون ادامه بدن. نویسنده به مرد گفت :
می بینی که موج گروه گروه ستاره دریائی رو به ساحل می آره و اونها از بین
میرن ، فکر میکنی اینکار تو چه تاثیری در این چرحه داره؟ مرد گفت : ممکنه
در کل تاثیری نداشته باشه ولی قطعا به حال اون یکی که من به آب برش
میگردونم تاثیر خواهد داشت
خبرنگار: آیا هنر و سیاست جایی به هم میرسند؟
احمد شاملو : آه بله، حتما. "نرون" که... شهر رم را به آتش میکشید، چنگ هم
مینواخت. شاه اسماعیل خودمان صدها هزار نفر را گردن میزد و غزل هم میگفت. بتهوون عظیمترین سمفونی عالم را در ستایش شادی ساخت هیتلر که آرزو داشت نقاش بشود، عظیمترین رنجگاه تاریخ را ساخت.
ناصرالین شاه، هم شعر میسرود و هم نقاشی میکرد و نقاش هم میپرورد اما،
برای یک تکه طلا میداد سارق را زنده زنده پوست بکنند؛ انسان برایش با
بادمجان تفاوتی نداشت! خب بله، هنر و سیاست یک جایی بهم میرسند: اما
متاسفانه بر سر نعش یکدیگر!