خانوم شیوایی
خانوم شیوایی

خانوم شیوایی

...

ربط داره آقا جان ربط داره

نمی دونم این و کی گفته ولی ، هر کی گفته راس گفته
-------------------------------------------------------------------------------------
نفوذ اسرائیل در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران

اخیرا از شبکه ی چهار سیما مستندی درباره زندگی میمون ها پخش گردید. در سکانسی از فیلم در حالی که مرد مجری درباره ی چگونگی زندگی میمون ها صحبت می کرد، شخصی از پشت سر وی گذشت که این شخص آلفرد رابینسون نام دارد.
آلفرد رابینسون یک عمه دارد به نام پتی که در اسپانیا زندگی می کند.
در همسایگی خانم پتی یک بستنی فروشی هست که متعلق به آقای بنیتز می باشد.
آقای بنیتز یک خواهر دارد که از همسر اولش یه پسر هشت ساله دارد که صبح ها به یک مهد کودک در مادرید می رود.
راننده ای که این بچه را به مهد کودک می برد آقایی است به نام رافائل که یه مینی بوس بنز دارد.
رافائل مینی بوس بنزش رو از یک آقایی به نام استفان خریده است که در حال حاضر این آقای استفان در انگلیس زندگی می کند.
استفان عمویی دارد که از سرمایه داران انگلیس است و دارای شرکت های بزرگ تجاری در دنیا می باشد.
در یکی از شرکت های بزرگِ عموی استفان در اسراییل، خانمی کار می کند به نام مِری.
این مِری نامزد آقایی است به نام ایزاک که این آقای ایزاک در وزارت خارجه ی اسراییل کار می کند و یکی از سرسخت ترین دشمنان اسلام و مسلمین است.
از مسئولین صدا و سیما خواهشمندیم از این به بعد بیشتر بر نحوه ی پخش برنامه ها نظارت کنند تا انشاءالله دیگر شاهد چنین اتفاقات ناگواری نباشیم که دل هر مومنی از دیدن آن به درد می آید
از مسئولین صدا و سیما خواهشمندیم از این به بعد بیشتر بر نحوه ی پخش برنامه ها نظارت کنند تا انشاءالله دیگر شاهد چنین اتفاقات ناگواری نباشیم که دل هر مومنی از دیدن آن به درد می آید


یارو؟! میشه وقتی به اندازه کافی تاب خوردی، اون تابو خالی کنی من بشینم روش؟؟

...

بوی پاییز می آید!
بوی دلتنگی های بیشتر...
بوی تو،
بوی من؛
بوی عشق...
... ... مستی های پنهان!
بوی باران؛
بوی خواستن و نتوانستن
بوی آرزو،
بوی تنهایی،
بوی عشق

و اینگونه معتاد میشویم به آدمها

این داستانک و جایی خواندم و البته نوشته بودکه برنده ی رتبه نخست اولین دوره مسابقه داستانک‌ نویسی هزاردستان شده. قشنگه،با من بخونید:
...

"
بعدِ صبحانه ابروهایش بالا رفت. دنبال کیفش روی صندلی کناری گشت. درش باز بود. پاکت سیگارش را درآورد.
با چشمهای مهربان تعارف کرد: - سیگار؟
ماتِ اداهایش، لبخند زدم : - نه!
یکی گذاشت کنار لبش. گوشهء دیگر لبش گفت: - " هر وخ بعد ِ صبونه دلت سیگارخواس،... -"خــواس" را کشیده و دلبرانه گفت
– کبریت زد، نگرفت.
کبریت دوم گرفت.
جمله اش را تمام کرد: - ...بدون که سیگاری شدی!"
خندیدیم، خنده اش رفت پشت ِدود غلیظ اولین پک که صورتش را هم از من گرفت.
آخرین جرعهء چای صبحانه که از ته لیوان سرازیر شد روی زبانم، دیدم شانزده سال است بعدِ صبحانه به او فکر می‌کنم.

,,,

روزی به ناچار از هم جدا خواهیم شد . دوبله خانه ماست و صدا، نعمتی که به ما ارزانی شده است. خانه می ماند، صدا هم، نه از خانه می توان به قهر روی برگرداند، نه به صدا می توان گفت: تو نعمت نیستی، تو نیستی، تو نمی مانی.
بخشی از نامه چندین گوینده به مرحوم ژاله کاظمی

اگه گفتین؟؟

اگه گفتین اونجا کجاست که قراره فیکس شده رو نیم ساعت مونده به قرار دوباره باید فیکس کرد و وقتی به کسی ایمیل اداری می زنی باید پیوست ایمیلت خودتم بری یا تلفن بزنی که ایمیل و چک کنه ؟؟؟

بدون عنوان

همیشه میخواست ملانی همیلتون برباد رفته باشه ، اما یه روز چشماش و وا کرد و دید الیزای کازابلانکاست !!!