کتاب بی سواد...

من یه خواهر دارم که هشت سالشه (کلاس دوم ) از نظر اون نوشتن کلمه هایی مثل – سپاس گزارم ، قصّه ، تشکّر ،... – خیلی سخته ، امروز داشت با صدای بلند 4+6 می کرد ، بهش گفتم ستاره دارم درس می خونم یه کم آروم تر ؛ پرسید چی می خونی ؟ . گفتم دیکته . گفت وقتی نوشتی بده من صحیح کنم .

گفتم تو اصلا بلدی این کلمه ها رو بخونی ؟ با اعتماد به نفس گفت : آره ...

کتاب و گرفت دستش و خوند : مُمُد حیات ( مُمِد حیات بود اصلش ) اِ این کتاب شما چه بی سواده ؛ حیاط و با «ت» نوشته ....

توبه کردم که دگر می نخورم...

به جز امشب فردا شب و شب های دگر
اصلا نمی دونم چی بنویسم ... خوب یه ۵ ماهی درست وحسابی نیومدم
تمام دوستایی هم که قبلا می خوندن فکر می کنم دیگه نمی یان
باید یه فکری درست و حسابی کنم که هوا ابری بشه ... شیوا هوای آفتابی و زیاد دوست نداره...