امروز "حاج مم جعفر در پاریس" نوشتهی ایرج پزشکزاد رو خوندم. سورپرایز خاصی نداشت و همونطور که انتظار داشتم بود.
روزگار دوزخی آقای ایاز نوشتهی رضا براهنی رو همین الان تموم کردم. فکر کنم دو سه هفتهای خوندنش طول کشید دقیقا یادم نیست. البته میل به خوندن سریعترش داشتم ولی نه اونقدر که وقتی خیلی خستهام بخونم.
داستان و نگارش به نظرم یه اورتینک طولانی اومد و هرچی به آخر میرفت این اورتینک شدیدتر میشد. و البته به نظرم نیومد آقای ایاز روزگار دوزخیای داره. بیشتر روزگارش برزخی بود
. فکر میکنم روزگار دوزخی داشتن آقای ایاز نظر کاتبه نه خود راوی. همونطور که بارها در داستان گفته میشه که راوی خود کتابه، نه کاتب و کاتب از چیزهایی خبر داره که کسی خبر نداره. اما اگر این فرض رو در نظر بگیریم که هیچ کس نمیتونه به درون دیگری راه پیدا کنه، حتی اگر کاتبی باشه که راوی اول شخص رو برای داستانش انتخاب کرده پس نمیشه در مورد روزگار دوزخی مطمئن بود. و خب البته من هم یک راس این مثلثم. و ترکیب ما سه نفر، من، ایاز و براهنی این عقیده رو در ذهن من ساخته.
شاید هم تعریف برزخ و دوزخ از سال 1349 تا امروز آخرین روزهای سال 1402 تغییر کرده و ما مردم این عصر یا من به نشونهی مشتی میان خروار اونقدر تو دوزخ سر کردم که دنیای توی کتاب برام شبیه برزخه. یا نه، جز برزخ چیزی دیگهای نمیشناسم که برام تداعی بشه.
فقط چهار تا اجرای دیگه دارن 29و 30 دی
6و 7 بهمن
تالار مولوی ساعت 7
پیشنهاد می کنم حتما ببینید
------------------------------------------------------------------------------
بعد از یه مدتها از دیدن تئاتر لذت بردم