-
دریافت
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 00:49
نمی دونم چرا این انقلابای اخیر من و یاد کتیبه اخوان میندازه ٬ بیداری ٬ تلاش ٬ لذت پیروزی ..... آخرش هم همون آش و همون کاسه ---------------------------------------------------------------------------------------------- فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی زن و مرد و جوان و پیر همه با...
-
سوال فلسفی شماره ۲
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 21:56
چرا همه شب عید یادشون می افته سفارش کار بدن ؟
-
....
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 18:46
آخه شما چه خصومتی با این محل زندگی ما دارین چرا میاین در خونه ما تجمع می کنین که ما تو خونه زندانی بشیم برین در خونه احمدی نژاد برین در خونه وکلای مجلس ٬ چرا در خونه ما
-
من در مجله نمایه تهران ( ویژه نامه شماره ۶ بیرون )
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 16:36
چهار صفحه از مجله به گریم اختصاص داره که من تو هر چهارتاش هستم ( به عنوان مدل) اولین کار مدلینگ من بعد از دو سال ------------------------------------------------------------------------------------------------------- یه مدت خیلی سرم شلوغه ولی میام خیلی زود سعی می کنم به آپم
-
سوال فلسفی
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 23:37
از اونجایی که دیگه خدا سمتی در آسمونها نداره الان به جای خدا نکنه باید بگیم خامنه ای نکنه یا بگیم به امید خامنه ای ؟
-
تفاوت نسل ها
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 09:03
روی شیشه مغازه با خط جلی نوشته بود: « فیلم عزاداری ۸۹ رسید » وقتی ما بچه بودیم ملت دنبال شو جدید می گشتن
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 00:17
امان از وقتی که VPN نباشه ...
-
می خوام بمیرم
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 01:11
واقعا باید دست اون بابایی و که شعر زپلشک آید و زن زاید و مهمان عزیزم ز در آید و طلا گرفت بیچاره روحشم خبر دار نشد که این شعرش چقدر شبیه زندگی این روزای منه یک ماه تموم وقت صرف کردیم تا خونه جدید و به اون رنگ و طرحی که می خوایم در بیاریم و تمیزش کنیم بعد دقیقا همون شبی که فرداش می خوایم اسباب کشی کنیم سقف حموم خونه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 22:20
این نوشته قصه های عامه پسند بدجوری فکریم کرد . " چیزی رو که ما توی آینه نمیبینیم، اون توی خشت خام میدید... الههی تسلط، مادر علم مدیریت بحران، کوکب خانوم (مادر عباس) " می گم کوکب خانوم با اون کوره سوادی که شاید نداشت مسئله مهمونای ناخونده رو اونقدر راحت و با درایت حل کرد ٬ اونوقت اینا با دکترا و کارشناسی...
-
بعضی از نقش هایی که ای کاش ای کاش ای کاش من ...
جمعه 19 آذرماه سال 1389 23:57
یه جورایی احساس می کنم مال خودم هستن ٬ روشون بدجوری غیرت دارم به خصوص وقتی دوبله های بدشون و می بینم کفری می شم ٬ امشب دوبله فاجعه فیلم لیون من و وادار به نوشتن کرد اصلا نقش ماتیلدا رو درک نکرده بود فقط و فقط متن و رو خونی کرده بود و رفته بود --------------------------------------- به قول یکی از دوستام دوبله ای که ما...
-
ای بابا
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 23:06
عجب زمونه ای شده برای همه چی باید امضا جمع کنیم برای اینکه بگن خلیج پارس٬ُ برای اینکه نوروز ثبت بشه ٬ برای اینکه قبول کنن مولوی ایرانیه ٬ حالام نوبت ابن سیناست
-
پازل کوچولو
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 01:21
نوجوون که بودم عادت داشتم دنبال تیکه پازل زندگی تو اتفاقای مختلف بگردم ٬ می گفتم هیچ چیزی بی دلیل تو زندگی آدم اتفاق نمی افته ٬ اینجوری شد که اونجوری بشه یا اگه اونجوری نمی شد این جوری نمی شد ... بزرگتر که شدم کمکم پازل چیدن و کنار گذاشتم اما امروز یه اتفاق ساده دوباره ذهنم سمت پازل چیدن برد . اگر اون اتفاق ساده یک...
-
"آدم چلچله نیست که بهار بیاد و پاییز بره"
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 16:05
یرخی خاطرتو نخواسیم که چار صبا نبینیمت کفتر دلمون پر بیگیره و فکری شی که طرفت نالوطی بود. به عصمتت تو نباشی میخوام دنیاش نباشه. اول و آخر بی صفتاش خودم اگه حرفمون با دلمون توفیر کنه. اون روزی که چشامو گذوشتم کف پات و گفتم قبل تو نبوده بعد تو هم نیست،شد حرف ما تا دنیا دنیاست که اگه غیر این باشه آخرت ما جفت با آخرت...
-
یه جوک
شنبه 6 آذرماه سال 1389 18:46
یه جوک شنیدم که کلی خندیدم « در تعزیه ظهر عاشورا در استان لرستان اولیا* موفق شدند با تغییر تاکتیک اشقیا** را شکست دهند » ------------------------------------------------------------------------------------------------------- * اولیا = ادم خوبای تعزیه که سبز می پوشن و طرفدار امام حسینن **اشقیا = آدم بدای تعزیه که قرمز...
-
...
جمعه 5 آذرماه سال 1389 14:41
لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام مستم باز می لرزد دلم دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های ، نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ های ، نپریشی صفای زلفکم را دست و نریزی آبرویم دل لحظه دیدار نزدیک است این قشنگ ترین شعر عاشقانه اییه که تا حالا شنیدم.
-
...
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 22:50
این جمله رو چند ماه پیش خوندم ... ولی دو روزه که بد جوری تو ذهنم پرواز میکنه : سیب بچین حوا ، دلم از اینجا هم گرفته است ....
-
اندر احوالات یاهو مسیجرمن
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 23:47
تو یاهو مسیجرم همش 11 تا فرند دارم که یکشون فرشاده که معمولا نیاز نیست باهاش چت کنم هر روز می بینمش اما امان از روزایی که آدم تنهاست و حوصله اش سررفته هیچ کس پیداش نمیشه یا اگرم میاد مثل کش تمبون قبلا از اینکه بهش پی ام بدی فوری در میره خلاصه این جور وقتا حال شازده کوچولو رو پیدا می کنم که وقتی میرسه به زمین روی یه...
-
...
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 14:36
دست خودمان نیست که روی حرفمان نمی مانیم ، ما بر زمینی ایستاده ایم که هر روز خودش را دور میزند
-
از مکافات عمل غافل مشو ...
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 12:40
خوب بستنی کار خودش و کرد ۵ کیلو و ۳۰۰ گرم اضافه وزن پیدا کردم و حالا باید ریاضت بکشم
-
فیلم فارسی
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 13:11
فیلمای فارسی و دوست دارم البته نه به خاطر قصه هاش و بازیگراش و ... و... فقط به خاطر صدای دوبلورهایی که به جای بازیگرا حرف زدن و به شوخیا ٬ مزه پرونیا و حتی حسگیرییای فوق العاده بازی های ضعف بازی بازیگرها رو پوشوندن
-
دوتا دستام مرکبی
شنبه 16 مردادماه سال 1389 19:33
در مورد اینکه خواننده ترانه شازده خانوم برای که خونده قصه زیاده اما بد جور ذهنم درگیر اینه که شاعر شازده خوانوم و برای که گفته؟
-
بستی کاکائویی
جمعه 8 مردادماه سال 1389 17:01
تازگیا برای بدست آوردن آرامش یه داروی خوشمزه پیدا کردم اوم بستنی کاکائویی اگر غم دنیا رو داشته باشم همچین که یه قاشق بسنتی بذارم تو دهنم همه چی یادم میره و از اونجایی که اینجانب به شدت زودرنج تشریف دارم مصرفم خیلی بالاست تقریبا هر روزی یک لیتر می گن بستنی القا کننده حس خوشبختیه ، ولی در مورد من که داره عین اکستازی عمل...
-
وقتی آدم نمی دونه ...
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 22:08
وقتی آدم نمی دونه چی بنویسه ٬ واکنش طبیعی اینه که چیزی ننویسه ٬ یه واکنش نسبتا طبیعی ام هست که بیاد بگه نمی دونم چی بنویسم برای همین نمی نویسم و در یه واکنش کاملا طبیعی دیگه یه تعداد شکلک قطار میکنه و با جرعت میگه همه این واکنشا طبیعیه
-
برای احمد نگهبان
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 15:54
برادر من ٬ دوست عزیز این راهی که تو میری کاش به ترکستان بود ٬ حداقل دلم خوش بود که مقصد داره
-
....
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 19:19
عجب زمانیه اییه وقتی وقت نداری پشت سر هم کار پیش میاد یه موقع بی کاری سماقم گیرت نمیاد بمکی
-
شناخت انواع مروارید پرورشی
شنبه 8 خردادماه سال 1389 10:01
مروارید آکویا اگر شما به جستجوی بک ست کلاسیک از مروارید هستید در مرواریدهای آکویا دنبالش بگردید.آکویا مشهورترین مروارید در ست های گوشواره و ریسمان میباشد.شما میتوانید رو کیفیت یک مروارید پرورشی آکویا حساب کنید مشخصات کامل این مروارید را در جدول زیر مشاهده مینمایید رنگ شکل خصوصیات سایز تصویر سفید با رنگ دوم رز سفید...
-
پا کوچولو سرخپوست و اسبش
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 13:36
پا کوچولو قصه محبوب بچگی من بود ، قصه یه پسر بچه سرخپوست که دلش می خواست اسب داشته باشه ... یه روز پدرش بهش میگه اگر دلت اسب می خواد باید مثل یه اسب به دنیا نگاه کنی ، پا کوچولو با خودش میگه اگر یه اسب بودم دوست داشتم علفا رو بو بکشم ، تو آب چشمه خودم و نگاه کنم و همین کار و می کنه تا اینکه وقتی زیر سایه یه درخت خوابش...
-
اختلات آخر شب
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 01:32
خدایا با هم رو در بایستی که نداریم ٬ خدا و بنده ایم داریم دوتایی آخر شبی اختلات می کنیم اما خداییش و بخوای تقصیر خودت بود امروز وقتی فرمانروای بهشت و دیدم ٬ فهمیدم . تو که می دونستی بشر دوپا تو جزییات ظاهری مغزش هنگ میکنه چرا اسم همه پیامبرا تو مثلا نذاشتی جرجیس و اسم دین همشون و یکی نکردی که حداقل آدما سر دین با هم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 18:10
چند سال پیش پشت جلد یه کتاب خوندمش . امروز ناگهانی در نا خودآگاهم ظهور کرد . " موانع پیشامد های هولناکی هستند که فقط وقتی چشممان را به روی هدف می بندیم آن ها را میبینیم " فک کنم راس میگه
-
Zuko
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 18:04
Zuko نقش منفی سریال آواتار آخرین باد افزاره ، شاهزاده جوون اهل کشور آتش که به خاطر فضولی تو کار بزرگترا تبعید شده و تنها راه بخشیده شدنش دستگیری آواتاره . Zuko یه نقش منفیه کامله ، اصلا نمی خنده ، به شدت خشن و بداخلاقه و هیچ چیز به جز آواتار براش اهمیت نداره اما باز هم فوق العاده جذابه .( این نظر خیلی های دیگه هم هست...