خانوم شیوایی
خانوم شیوایی

خانوم شیوایی

...

می خوام بمیرم

واقعا باید دست اون بابایی و که شعر زپلشک آید و زن زاید و مهمان عزیزم ز در آید و طلا گرفت بیچاره روحشم خبر دار نشد که این شعرش چقدر شبیه زندگی این روزای منه

یک ماه تموم وقت صرف کردیم تا خونه جدید و به اون رنگ و طرحی که می خوایم در بیاریم و تمیزش کنیم بعد دقیقا همون شبی که فرداش می خوایم اسباب کشی کنیم سقف حموم خونه فعلی به علت ترکیدگی لوله میاد پایین و از قضای روزگار سقف این حموم یه نسبتی ام با کف حموم خونه جدیده داره و باز از قضای روزگار دقیقا این اتفاق همون شبی می افته که من موبایلم و تو یه تاکسی جا گذاشتم و باز از قضای روزگار انگار هیچ کس تو اون تاکسی نیست که که بعد از ۲۴ ساعت به این همه تماس جواب بده و جماعتی و از نگرانی خارج کنه و باز این بار از غذای روزگار دولت فخیمه نرخ جدید بنزین و اعلام می کنه

الان فقط می خوام داد بزنم ٬ داد بزنم می خوام بمیرم  اما از قضای روزگار نصفه شبه مردم خوابن تازه اگرم روز بود تو آپارتمان نمیشد داد زد



این نوشته قصه های عامه پسند بدجوری فکریم کرد .


" چیزی رو که ما توی آینه نمی‌بینیم، اون توی خشت خام می‌دید...
الهه‌ی تسلط،
مادر علم مدیریت بحران،
کوکب خانوم (مادر عباس) "


می گم کوکب خانوم با اون کوره سوادی که شاید نداشت مسئله مهمونای ناخونده رو اونقدر راحت و با درایت حل کرد ٬ اونوقت اینا با دکترا و کارشناسی ارشد هیچ قلطی نمی کنن


======================================================

حال کردم ٬ قلط( غلط ) و قلط ( غلط) بنویسم - اما کاش قلت می نوشتم که حسابی قلط بشه


بعضی از نقش هایی که ای کاش ای کاش ای کاش من ...

یه جورایی احساس می کنم مال خودم هستن ٬ روشون بدجوری غیرت دارم به خصوص وقتی دوبله های بدشون و می بینم کفری می شم ٬ امشب دوبله فاجعه فیلم لیون من و وادار به نوشتن کرد اصلا نقش ماتیلدا رو درک نکرده بود فقط و فقط متن و رو خونی کرده بود و رفته بود

---------------------------------------

به قول یکی از دوستام دوبله ای که ما عاشقش شدیم این نبود ٬ ما به هزاردستان و اشکها لبخند ها و سیندرلا و... عاشق شدیم .

ای کاش ای کاش ای کاش این نقشا رو من ....

ای بابا

عجب زمونه ای شده برای همه چی باید امضا جمع کنیم

برای اینکه بگن خلیج پارس٬ُ برای اینکه نوروز ثبت بشه ٬ برای اینکه قبول کنن مولوی ایرانیه ٬ حالام نوبت ابن سیناست 


پازل کوچولو

نوجوون که بودم عادت داشتم دنبال تیکه پازل زندگی تو اتفاقای مختلف بگردم ٬ می گفتم هیچ چیزی بی دلیل تو زندگی آدم اتفاق نمی افته ٬ اینجوری شد که اونجوری بشه یا اگه اونجوری نمی شد این جوری نمی شد ...

بزرگتر که شدم کمکم پازل چیدن و کنار گذاشتم اما امروز یه اتفاق ساده دوباره ذهنم سمت پازل چیدن برد .

اگر اون اتفاق ساده یک سال پیش نمی افتاد  من امروز بلد نبودم چه کار کنم و شاید بهترین دوستم از من سرماخوردگی می گرفت .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

قدیما  بلد نبودم پازلای کوچیک بسازم

اون موقع ها فقط به اتفاقای بزرگ فکر می کردم

اما پازل کوچولو ساختنم حال میده ها

"آدم چلچله نیست که بهار بیاد و پاییز بره"

یرخی خاطرتو نخواسیم که چار صبا نبینیمت

 کفتر دلمون پر بیگیره و فکری شی که طرفت نالوطی بود.

به عصمتت تو نباشی میخوام دنیاش نباشه.

اول و آخر بی صفتاش خودم اگه حرفمون با دلمون توفیر کنه.

اون روزی که چشامو گذوشتم کف پات و گفتم

 قبل تو نبوده بعد تو هم نیست،شد حرف ما تا دنیا دنیاست

که اگه غیر این باشه آخرت ما جفت با آخرت یزید.

یادته؟ حرم وجودت ثانیه نیگارو از ما قاپید

 آخرشم نشد که بچرخه تو زبونمونو مقر بیایم...

جفت زبونمون نشد منتها هم تو گرفتی ما چی میخوایم بگیم هم ما فهمیدیم

 هر چیم که وجود می کنیم و چشم دریده های گرگ صفت و تو رو ناک اوت میکنیم

پیش شما بند بند وجودمون خاک گذرتونو گلاب پاشی میکونه.

عرض آخر«آدم چلچله نیست که بهار بیاد و پاییز بره»

 اونی که واس ما اومد دیگه رفتنی تو کارش نی

------------------------------------------------------------------------------------------------------

از وبلاگ مجید حبیبی

یه جوک

یه جوک شنیدم که کلی خندیدم

   « در تعزیه ظهر عاشورا در استان لرستان اولیا* موفق شدند با تغییر تاکتیک اشقیا** را شکست دهند »

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

* اولیا = ادم خوبای تعزیه که سبز می پوشن و طرفدار امام حسینن

**اشقیا  = آدم بدای تعزیه که قرمز می پوشن و طرفدار یزیدن